صحبت از حاج محمدرضا خوجانی، روحانی محله رسالت و پدری نمونه است که در نوجوانی به امید تحصیل از روستای زادگاهش رهسپار مشهد مقدس شده و تا امروز که ۷۲ سال از خدا عمر گرفته، در همسایگی امام هشتم زندگی آرام و خوبی را با همسر و فرزندانش میگذراند.
خوجانی در میان دوستان و آشنایان به محمدعلی امامی شهرت دارد. روزی که برای مصاحبه به خانهاش رفتیم، با همسرش طاهره نقدبیشی و پسر ۳۰سالهاش علی خوجانی نیز که اتفاقی برای دیدن پدر و مادرش آمده بود، همکلام شدیم.
دوران کودکیام را در روستای اسلامآباد عرب شهر نیشابور بودم و پدرم نیز از افراد سرشناس و دیندار همانجا بود. او بذر اعتقادات عمیق دینی را در دلم کاشت و نزد او مسائل دینی و ذکر مصیبت اهلبیت (ع) و ... را آموختم. به مکتبخانه هم رفتم و قرآن را طی دوسال فرا گرفتم.
در همان سن و سال کودکی پنجسال برای اینکه قرآن را یاد بگیرم زحمت کشیدم. شیطنت کودکانهام را هم داشتهام؛ صبحها مکتب میرفتم و عصرهنگام با بچههای همسایه بازی میکردم. کمی بزرگتر که شدم یک روز پدرم صدایم کرد و گفت: «پسرم خودت میدانی که من از مال دنیا هیچ ندارم که به تو بدهم. این تو و این راه زندگی؛ اگر میخواهی درس بخوانی، کار کنی، یا در هر راهی که قدم بگذاری فقط در هر حال خدا را درنظر داشته باش.»
پند پدر همیشه آویزه گوشم بوده و هست. گاهی برای قرائت قرآن و روضهخوانی و برنامههایی از این دست به روستاهای همجوار میرفتم. رفتهرفته اشتیاقم به علوم دینی بیش از پیش شد. برای تحصیل علم رهسپار مشهد شدم. شاید باورتان نشود؛ هیچ پولی نداشتم. دستم خالی خالی بود. در یکی از مدارس علمیه نزدیک حرم مطهر ثبتنام کردم. در کنار درسخواندن شاگرد بنّا بودم و از راه کارگری امرار معاش میکردم.
۱۷ساله که شدم، خانواده برایم آستین بالا زدند و با یکی از اقوام مادری ازدواج کردم. حالا دیگر تشکیل زندگی داده بودم و باید تلاشم چند برابر میشد. شب و روز کار میکردم. چون حافظهام یاریام نمیکرد و زود همهچیز را فراموش میکردم، درس را رها کردم و به کار چسبیدم. در عین حال اطلاعات دینیام بیشتر شده بود و گاه و بیگاه در شهرهای دور و نزدیک به تبلیغ علوم دینی و روضهخوانی میپرداختم. آن زمان مثل الان آب و فراوانی نعمت نبود؛ در خانهها چاه حفر میکردم و آب چاه را به منبع میرساندم و از درآمد همین کارگری توانستم دو قطعه زمین خریداری کنم و خودم بسازم و صاحب دو خانه شوم.
اگر بچههایم با عزت و آبرو بزرگ شدهاند و بروبیایی دارم، اول به خاطر لطف خداست و بعد هم دعای خیر پدر و مادرم و قناعت و تدبیر همسر فهمیدهام که همیشه در کنارم بوده است. همسرم با خوب و بد من ساخته و در سختیهای زندگی خم به ابرو نیاورده است. بیشتر امور زندگی در دست اوست و در این سالها بهخوبی از عهده مدیریت داخلی خانه برآمده است. او را از چشمانم بیشتر دوست دارم و برایم خیلی عزیز است. حتی همه درآمدم در اختیار اوست و هیچگاه از او نپرسیدهام و نمیپرسم که با این پولها چه میکنی. یکرنگی و صداقت و مدیریت خوب او در این ۵۵ سال زندگی مشترک به من اثبات شده است.
همسرم با خوب و بد من ساخته او را از چشمانم بیشتر دوست دارم و برایم خیلی عزیز است
۱۴ فرزندمان یکییکی و با فاصله تقریبا دوسال به دنیا آمدند. با تولد هریک از آنها خدا را صدهزارمرتبه شکر میکردم. هر بچهای که میآمد روزیاش را هم با خود میآورد. محمود فرزند اول من است. او ۵۰ساله و دندانپزشک خبرهای است که در تهران با خانوادهاش زندگی میکند. فاطمه هم فرزند بعدیام است که همسرش به شهادت رسید.
بعد از آن گل سرسبد بچههایم علیاصغر بود. خیلی بچه خداترس و متدینی بود. هنوز محاسنش در نیامده بود که در سال۶۶ روانه جبهه شد و همان سال در عملیات کربلای ۱۰ به شهادت رسید.
حمید کارمند اداره ارشاد است و محمد در راهآهن مشهد مدیر شده است. جواد و زهرا و مهدی و محسن و علی و محبوبه و حسین هم یا درس میخوانند یا مشغول کار و کاسبیاند. خدا پسر دیگری هم به ما داده که به علت شباهت زیادش با پسر شهیدم، اسم او را علیاصغر گذاشتهام؛ او هم درس خواند و الان در کار آزاد مشغول است. فرزند آخرمان روحا... است که خدمت سربازی را میگذراند. ۱۴ بچهام را آبرومندانه سر و سامان دادهام و تا این لحظه دستمان مقابل هیچکس دراز نشده است. درهای رزق و روزی به روی من و بچههایم باز است. از همهشان راضیام؛ چون راه خدا و پیغمبر (ص) و اهلبیت (ع) را در پیش گرفتهاند. همه اینها به برکت لطف بیکران الهی است. همچنین معتقدم «نطفه پاک بباید که شود قابل فیض/ ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود».
این همه بچه برای من باقیات صالحات هستند. جوانهای امروزی که به بهانههای اقتصادی نمیخواهند اولاد زیاد داشته باشند و به یکی دو تا قناعت میکنند، سخت در اشتباهند. نمیخواهند کمی به خودشان سختی بدهند. خدا بهشت را به رنج میدهد نه به بهانه.
اگر خدا را در تمام امورمان به معنای واقعی سرلوحه قرار دهیم و سحرخیز باشیم و اهل تلاش و کوشش و نماز اول وقت، خدا هم نظر لطفش را شامل حال ما میکند و بچه اهل و صالح عنایت میکند و خودش نگهدار اوست. اگر والدین تربیت صحیح و یکدلی داشته باشند، هیچ مشکلی پیش نمیآید؛ امری که درخانه ما بود و هست. هشتساعت کار میکردم، هشت ساعت عبادت خدا و رسیدگی امور زندگی، هشت ساعت استراحت. اگر همین یک نسخه را عمل کنیم، زندگیها گلستان میشود. البته گاهی ساعت کارم بیشتر میشد، اما برنامهریزی زندگیام بیشتر بر همین منوال بود.
برایم دختر و پسر فرقی ندارد. وصیت کردهام که وقتی مردم دخترانم به اندازه پسرها ارث ببرند و هیچ فرقی در تقسیم ارث بینشان نباشد. فرزند، دختر و پسر ندارد؛ هرچه باشد سالم باشد و درستکردار و مومن.
من ششسال از همسرم کوچکترم. ما مثل همه زن و شوهرها در امور زندگی بحث کردهایم، اما قهر نمیکنیم. البته به دلیل غرور خاص حاجآقا و به خاطر خدا همیشه برای عادیشدن بحث من پیشقدم میشوم. ما همراه با هم روزهای سخت زندگی را پشت سر گذاشتیم. ۱۴ بچه را به دنیا آوردن و بزرگ کردن به زبان آسان است.
یکی از خاطرات من از زندگی مشترکمان به زمانی مربوط میشود که محمدآقا برای اولین بار میخواستند به سفر کربلا بروند. وضعیت اقتصادیمان اصلا خوب نبود. به واسطه یکی از دوستان خیاطشان به صورت قاچاقی عازم کربلا شدند و، چون آه در بساط نداشتیم مجبور شدند قالیچه و ضبطصوت خانه را بفروشند. من از این کارشان خیلی دلخور شدم. به هر ترتیب ایشان رفتند و به محض اینکه برگشتند خدا علیاصغرم را به ما داد و ناراحتیام از بین رفت. علیاصغر، پسر عجیبی بود؛ محجوب و سربهزیر. پیش از شهادتش خواب دیدم عضوی از بدنم را از دست دادم که وقتی برای تعبیر نزد یکی از علما رفتم، گفتند عزیزی را از دست میدهید؛ بعد از مدتی علیاصغرم به شهادت رسید.
حاجآقا بسیار سحرخیز و اهل نماز اول وقت است و سکوت و اخلاق خوبشان در بین همه آشنایان و کسانی که ایشان را میشناسند زبانزد است. حاجآقا مصداق پدری دلسوز و همسری مهربان است و تا میتوانند گره از کار بچهها باز میکنند و رابطهشان با خانواده خیلی خوب است.
دعای خیر پدر و مادر، عامل اصلی موفقیتم در زندگی بوده است؛ هر جا گرهی در کارم میافتد سراغ آنها میآیم و با یک دعایشان گره کور زندگیام باز میشود. پدرم فردی دستودلباز و میهماننواز و خوشمسافرت هستند و تا همین چند سال پیش، پای ثابت مسافرت به شهرهای دور و نزدیک بودند. پدر همیشه بر عنصر صداقت در زندگی به ما بچهها خیلی تاکید میکنند و اینکه در هرکاری طریق درست را پیش بگیریم و همین تربیت صحیح سبب شده خانواده پرجمعیت خوبی داشته باشیم که به آن افتخار میکنیم.
*این گزارش یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ در شماره ۱۴۸ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.